مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته گوسفند ,گوسفند وارد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سرباز ایرانی اس وای بلاگ تخفیف علم و فرهنگ | برترین مطالب طنز اجتماعی و فرهنگی روز ایران و جهان angeloaukgg2 local سایت شخصی عماد قلی‌پور :: Emad-Gholipour Atlantis اجناس فوق العاده تم دیزاینر11|بزرگترین سایت گرافیکی ودانلود جدیدترین قالب های موزیک